خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

۵ مطلب با موضوع «بـهانـه‌های کـوچـک خوشـبخـتی» ثبت شده است

.

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ
azar

دیروز صبح که کنار پنجره، رو به آفتاب ملایم پاییزی با ژاکت و جورابِ کاموایی، نشسته بودم و آروم و بی‌عجله مصاحبه‌ی نیما حسنی‌نسب با صابر ابر رو می‌خوندم و از ماگ میکی‌موس چای می‌خوردم و برای بچه لقمه‌های کره و مربا می‌گرفتم، یه لحظه هم تصور نمی‌کردم چند ساعت بعد تو هواپیما باشم و بپرم سمتی که حالم رو خوب می‌کنه. خوبه که زندگی، هنوز می‌تونه با اتفاقای غیرقابل پیش‌بینی سوپرایزم کنه. این شاید تنها بهانه برای ادامه دادن باشه. اینکه نمی‌دونی بعد از این، چی منتظرته؟ حسین می‌گه: «تِیک ایت ایزی. تایم ایز مانی. جاست این‌جوی...» و من چشامو می‌بندم و سعی می‌کنم حرفشو مزه‌مزه کنم. بی‌خیال تموم فشارها و استرس‌های مزخرفِ این چند وقت، با خودم تصور می‌کنم شاید، شاید پشتِ پیچ بعدیِ جاده، یه اتفاقِ شیرین، با پیراهن گل‌گلی، متین و موقر نشسته، پا روی پا انداخته، ناخن‌هاشو سوهان می‌زنه و منتظره من برسم تا در آغوشم بکشه. کی می‌دونه؟

بهانه‌های کوچک خوشبختی

  • آذر

.

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

 سریال‌ها، همیشه نجات دهنده‌ی من در دوره‌های سختِ زندگی بودند. از هفت هشت سال پیش به این‌ور، هر دوره‌ای که ذهنم روی دردها قفل شده، شروعِ دیدن یک سریال جذاب، حواسم را پرتِ یک دنیای خیالی خوش‌آب و رنگ کرده که فرسنگ‌ها از دنیای واقعی و سیاه پیرامونم فاصله داشته و از آن همه حجم رنج و درد، نجاتم داده. زمستان هشتاد و شش که بچه به دنیا آمد، مادرِ غمگینی بودم که اغلب اوقات در یک خانه‌ی ویلایی دوطبقه‌ی ترسناک تنها بود. آن روزها LOST نجاتم داد. سرِ شب، بچه را حمام می‌کردم، شیر می‌دادم، روی پاهام می‌خواباندم و تا خودِ صبح، تمام اندوه و ترس و بغضم را با دنبال کردن ماجراهای عجیب مسافرانِ پرواز مرموز سیدنی-لس‌آنجلس، قورت می‌دادم. بعدتر، زمستانِ هشتاد و هشت که زندگی‌ دستخوش یک طوفان سهمگین شد، طفلکیِ سرگشته‌ی جامانده‌ای بودم که دیدنِ دنیای رنگی و فانتزی زنان DESPERATE HOUSEWIVE، امید و نشاط را به لحظه‌هام برگرداند. چند سال بعد، بهار نود و سه که به شکلِ وسواس‌گونه‌ای فکر می‌کردم و اشک می‌ریختم،AFFAIR  دنیایم را عوض کرد. و این روزها... این روزها که خواسته یا ناخواسته چشمم را روی تمام داشته‌ها و زیبایی‌ها بستم و با سرسختی و لجاجت، خم شدم و به تنها جای خالیِ زندگی‌م زل زدم و حاضر هم نیستم دو دقیقه چشم ازش بردارم،HOUSE OF CARDS  دارد کم‌کم دستم را می‌گیرد و با خودش می‌بَرَد به دنیای متفاوت و هیجان‌انگیز فرانک و کِلـِر. و من در کش و قوس‌های دلهره‌آور زندگی آندروودها، خودم را فراموش می‌کنم. اسمش مسکن است یا مخـــدر، مهم نیست. فعلا سینما، تنها معجزه‌ی این روزهای خاکستری است.

 

 

بهانه‌های کوچک خوشبختی

  • آذر

.

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ

بیست‌و‌پنج اردی‌بهشت

پایانِ‌روزهای‌بیست‌و‌نُه‌سالگی

من هم مثل همه‌ی آدم‌ها، یک "پوسته" دارم؛

پوسته‌ای که رشد می‌کند و قد می‎کشد و اردی‌بهشتِ هر سال، سالمندتر می‌شود. پوسته‌ای که نوازش شده، سیـلی خورده، اشک ریخته و خندیده. پوسته‌ای که ازدواج و مادری و تنهایی را تجربه کرده و با "پوست‌کلفتی"، تنها و افتان و خیزان، تا اینجا رسیده.

اما زیر این پوسته، "هسته‌ای" هم هست؛

هسته‌ای که گاهی بی‌توجه به سن و سال و موقعیت، بچه‌گی می‌کند. خاطره‌بازی می‌کند. اشتباهاتِ مضحک می‌کند. عاشقی می‌کند. لجبازی و تلخی می‌کند. هسته‌ای که می‌ترسد و قطره‌های درشتِ اشکش بالشت را خیس می‌کند و کلی پایان‌های ترسناک از ماجراهایی دارد که هنوز به وسط هم نرسیده‌اند. هسته‌‌ی بی‌اعتمادی که معصومیتش را از دست داده. هسته‌ی خسته‌ای که گاهی توانِ شروعِ یک روزِ جدید را ندارد. هسته‌ی تنهایی که با خودش حرف می‌زند، برای خودش پرسه می‌زند و خودش را بغل می‌کند. هسته‌ی ساده‌ای که با یک لبخند، آرام می‌شود؛ با بازیچه‌های ساده احساسِ خوش‌اقبالی می‌کند و با زمین‌خوردن‌های پیاپی، ناامید می‌شود. هسته‌ی دردمندی که حالا عاقل‌تر از سال‌های گذشته است. هسته‌ی ساکتی با کلی حرف برای نگفتن. هسته‌ی ناچاری که خودش را در بن‌بست می‌بیند. هسته‌ی درونگرا و جزیی‌نگری که با وسواس، گذشته را می‌کاود، گاهی حق می‌دهد و گاهی محکوم می‌کند. هسته‌ی گیجی که بین درست و غلط، هنگ می‌کند. هسته‌ی معتقدی که به معجزه باور دارد. هسته‌ی بی‌قراری که هنوز به آینده امیدوار است. هسته‌ی امیدواری که معتقد است روزگار، یک بهار به او بدهکار است... 

تـولدم‌مبارک

"خـرده‌روایت‌ها" هـم یک‌ساله شد.

  • آذر

.

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ب.ظ

اردی‌بهشت؛ ماهِ من!

بـهانه‌های کوچکِ خوشبختی

  • آذر

.

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ

یک عصـــر خیلی خوب و رها و دلپــــذیر،

به صرفِ حلیم بادمجانِ درجه‌یک

شِیک کوکــی

کیکِ خانگی

پیراشکیِ گوشت و زیتون‌های معرکه

و عرقِ بهارنارنج و بیدمشک و نسترنِ خنک،

شال‌ و روسری‌ رنگی و نخی و سبک به سر،

یک خیالِ آرام و یک جفت شانه برای بالا انداختن،

و حرف‌های خوب

و لبخندهای عمیق

و فضای روشنِ بدونِ دود و دم

و پنجره‌های روبه خیابان و گلدان‌های بی‌شمار...

کــــافه فـــــردوسی!

 

بـهانه‌های کوچکِ خوشبختی

  • آذر