خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

.

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

 سریال‌ها، همیشه نجات دهنده‌ی من در دوره‌های سختِ زندگی بودند. از هفت هشت سال پیش به این‌ور، هر دوره‌ای که ذهنم روی دردها قفل شده، شروعِ دیدن یک سریال جذاب، حواسم را پرتِ یک دنیای خیالی خوش‌آب و رنگ کرده که فرسنگ‌ها از دنیای واقعی و سیاه پیرامونم فاصله داشته و از آن همه حجم رنج و درد، نجاتم داده. زمستان هشتاد و شش که بچه به دنیا آمد، مادرِ غمگینی بودم که اغلب اوقات در یک خانه‌ی ویلایی دوطبقه‌ی ترسناک تنها بود. آن روزها LOST نجاتم داد. سرِ شب، بچه را حمام می‌کردم، شیر می‌دادم، روی پاهام می‌خواباندم و تا خودِ صبح، تمام اندوه و ترس و بغضم را با دنبال کردن ماجراهای عجیب مسافرانِ پرواز مرموز سیدنی-لس‌آنجلس، قورت می‌دادم. بعدتر، زمستانِ هشتاد و هشت که زندگی‌ دستخوش یک طوفان سهمگین شد، طفلکیِ سرگشته‌ی جامانده‌ای بودم که دیدنِ دنیای رنگی و فانتزی زنان DESPERATE HOUSEWIVE، امید و نشاط را به لحظه‌هام برگرداند. چند سال بعد، بهار نود و سه که به شکلِ وسواس‌گونه‌ای فکر می‌کردم و اشک می‌ریختم،AFFAIR  دنیایم را عوض کرد. و این روزها... این روزها که خواسته یا ناخواسته چشمم را روی تمام داشته‌ها و زیبایی‌ها بستم و با سرسختی و لجاجت، خم شدم و به تنها جای خالیِ زندگی‌م زل زدم و حاضر هم نیستم دو دقیقه چشم ازش بردارم،HOUSE OF CARDS  دارد کم‌کم دستم را می‌گیرد و با خودش می‌بَرَد به دنیای متفاوت و هیجان‌انگیز فرانک و کِلـِر. و من در کش و قوس‌های دلهره‌آور زندگی آندروودها، خودم را فراموش می‌کنم. اسمش مسکن است یا مخـــدر، مهم نیست. فعلا سینما، تنها معجزه‌ی این روزهای خاکستری است.

 

 

بهانه‌های کوچک خوشبختی

  • آذر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی