خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

.

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۳:۵۰ ب.ظ

چند وقت پیش، همین‌طور که بعد از مدت‌ها، بالاخره طلسم سر و سامان دادنِ آرشیوِ فیلم‌هایم شکسته بود و مشغول مرتب کردن و کدگذاری و لیبل زدن بودم، با دیدنِ اسم و DVD بعضی فیلم‌ها که شاید آخرین بار، سه-چهار سال پیش، دیده بودمشان، لبخندی روی لب‌هایم می‌نشست.

THE STEPFORD WIVES (زنان استپفورد) هم، از همین دسته بود. داستانِ جوآنا، زنِ موفق و ثروتمند و سرشناسی که پس از یک شکستِ تلخ و سختِ شغلی، تصمیم می‌گیرد برای استراحت و تمدد اعصاب و کسب انرژی، با همسر و دو فرزندش، مدتی به حومه‌ی شهر رفته و در دهکده‌ای سبز و تمیز و زیبا، به‌نام "استپفورد"، زندگی کند.

اما پس از مدتی، زنانِ زیادی بی‌عیب و نقصِ استپفورد، با رفتار برده‌وارشان، شک و ابهامِ جوآنای کنجکاو را برمی‌انگیزند؛ زنانی که در ظاهر و پوشش و آرایشِ مو و صورت و رفتار و اخلاق و خانه‌داری و آشپزی، سرآمد هستند و از همه مهم‌تر، مطیعِ بی چون و چرای شوهرانشان! زنانی که بلوز و دامن‌های رنگارنگ و شاد می‌پوشند و هیکل‌های بی‌نقص و موهای بلوندِ حلقه‌حلقه و ناخن‌های مانیکور شده‌ی لاک‌زده و چشم‌های خمار دارند و هر لحظه، آماده‌ی خدمت‌رسانیِ همه‌جوره به همسرانِ بی بو و خاصیتشان هستند و زندگیشان در مرتب نگه داشتنِ خانه و پختنِ کیک‌های خوشمزه و بشور و بساب خلاصه می‌شود!

بارها از زبانِِ افراد مختلف، می‌شنویم که استپفورد جای آرام و امنی است و خب به حکمِ قانونِ درام‌نویسی، می‌دانیم که این کلمات، تنها هشداری هستند به بیننده؛ و نهایتا هم می‌فهمیم که مردانِ این دهکده‌ی دنج و دورافتاده که موفقیت و اقتدار و هوش و رشد فردی و اجتماعیِ زنانشان را برنمی‌تابیدند، طیِ فرایندی، آن‌ها را به ربات‌های آدم‌نمای زیبا و ساکت و مطیع و همه‌کاره تبدیل کرده‌اند و فیلم با رو شدنِ دستِ آدم‌بدها و یک پایان‌بندیِ شاد و خوب و آبرومند، تمام می‌شود.

یکی دو روز پیش که داشتم با دوستی، این فیلم را مرور می‌کردم، برایم سوال شد که: نکند واقعا مردهای دور و برمان، علیرغمِ قیافه‌ی بی‌تفاوت و روشنفکری که به خودشان می‌گیرند، دلشان برای داشتنِ چنین زنِ همه‌چیز تمامِ حلقه‌بگوشی، غنج می‌زند؟! نکند آرزویشان، زندگی در جایی استپفورد‌طور باشد که در آن، زن، عروسکِ مظلومِ بله‌قربان‌گوی هنرمند و کدبانویی است که هیچوقت ناراحت و شاکی و خسته و غمگین و بهانه‌گیر و لجوج و مایوس و تحت‌تاثیرِ هورمون نیست؛ که هیچوقت اشتباه نمی‌کند؛ هیچوقت به انتخاب‌هایش -مثلا انتخاب مرد زندگی یا بچه‌دار شدنش- شک نمی‌کند؛ که هیچوقت سازِ جدایی کوک نمی‌کند و از همه مهم‌تر، هیچوقت با رویاهای دور و درازِ تحصیل و کار و ثروت و رشد فردی و اجتماعی و مهاجرت، همسرش را آزار نمی‌دهد و با موفقیت‌ها و گل کردن‌هایش، تهدیدی برای آقا به حساب نمی‌آید!!

همه‌مان بارها شوخی‌های سخیف مردانِ دور و برمان -مردهای بازنده!- را راجع به زن، دیده‌ایم که:

- از قدیم گفتن، عقلِ زن، نصفِ عقلِ مردِ!

- ای بابا! خر شدیم، زن گرفتیم!

- خدا رو شکر! عیالمون داره یه هفته می‌ره مسافرت، رااااااااحتیما!

حتی یکیشان روزِ زن پیامک زده بود که: مرگ دستِ خداست، زن فقط وسیله است!

 

یا بارها شوخی‌های همین مردان را با زنانشان شنیده‌ایم که:

- اگه همین‌طور لاغر مردنی بمونی، می‌رم زن می‌گیرما!

- تو که یه نفری و اینقدر خوبی، حالا ببین چهار تا بشین، چقدر خوب می‌شه!!!

 

بعد بدبختانه در طولِ سالیان، این رفتارها اینقدر تکرار شده و کار به جایی رسیده که منِ زن هم، اینجور مواقع، به خودم و مسخره‌گیِ خودم می‌خندم! به این طرزِ تفکرِ ناهنجار که از دلِ یک فرهنگِ مردسالارِ مطرود و منقرض شده می‌آید و به زعمِ من، هنــــــــــــوز داغِ مردانِ امروزی، از بابتش تازه است و این حسرت و عقده را، با پراندنِ تیکه‌های تحقیرآمیزِ گاه و بی‌گاه، بروز می‌دهند!

این‌جور جاهاست که احساس می‌کنم همین مردهای ساده‌ی آرامِ گوگولیِ دور و برمان، استپفورد گیر نیاورده‌اند، وگرنه بعید نیست شناگرهای ماهری باشند...متاسفانه!

 

*عنوانِ شعری از فروغ با همین مضمون

 

یادداشتی بر فیـلم

  • آذر

نظرات (۲)

اتفاقا راجع به همین بحث تحقیر کردن مردها گردهمایی ای بود که استادانی ردیابی که کرده بودند دیدند صهیونیستها هم در این قضیه دست داشتند مثلا اینکه میگن زن برا جوجه کشی و این چرندیاتی که میگن، مهم نیست که برخی نرها چی میگند، مهم اینه که مردها چی میگند و خود ما چه احساسی داریم، ولی متاسفم واسه مونثهایی که هم جنس خودشون رو تحقیر میکنند.
عجب!!
چه مقدمه ای...چه موخره ای...و چه نتیجه گیری ای...
شوخی موخی و جدی مدی همه رو با هم قاطی کردین و...
و حاصل هم شده یه آش شله قلم کار روشنفکری...
حداقل نیم هزارم درصدم احتمال میدادین که طرف از رو عشق و دوست داشتن و این حرفا... یا به قولی از روی اگر با من نبودش...والخ این حرفا رو میزنه...
ای بابا...خیلی دنیا رو جدی گرفتینا و خودتونو...
در کل، کلی خندیدیم.
موفق باشید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی