خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

.

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۲:۵۸ ب.ظ

اخیرا چند فیلمِ خوش‌ساخت دیدم که هر کدام به نوبه‌ی خود، مدتی فکرم را مشغولِ خود کرده بود. من اصولا با فیلم‌ها زندگی می‌کنم و تا مدت‌ها بعد، به سرنوشتِ آدم‌های قصه، اینکه چه شدند و کجا رفتند و چه کردند و اگر من به‌جایشان بودم چه می‌کردم، فکر می‌کنم!

MELANCHOLIA (ملانکولیا)؛ یک فیلمِ عجیب! فیلمی که داستانش در یک فضای سوررئال می‌گذشت. یک جای دور و ناآشنا و نامانوس! آدم‌ها، رفتارها، اتفاقات، عادی نبودند و با یک تِمِ عجیب‌تر: پـایـانِ دنیـــــــــــا!

روایتِ چگونگیِ برخوردِ یک خانواده با نابودیِ دنیا و ترسِ از مرگ در یک لحظه! خانواده‌ای چند نفره، متشکل از یک دانشمند(جان)، همسر هیستریکش(کلیر)، پسربچه‌ی کوچک و معصومشان و خواهرِ بیمارِ زن(جاستین)؛ یک افسرده‌ی ماژور! از آن دسته آدم‌هایی که (به تجربه‌ی خودِ کارگردان): راحت‌تر از آدم‌های سالم و نُرمال با اتفاقاتِ هولناک، روبرو می‌شوند و کنار می‌آیند؛ به دو دلیل: یکی اینکه چیزی برای از دست دادن ندارند. دوم اینکه بعد از هر اتفاق، می‌توانند با خونسردی بگویند: دیدید گفتم؟!

اپیزودِ ابتداییِ فیلم، جشنِ باشکوه و طولانیِ عروسیِ جاستین، با بازیِ درخشان و نفس‌گیرِ کریستین دانست، در روایتِ دنیای پیرامونِ یک بیمارِ افسرده، فوق‌العاده عمل می‌کند. اینکه در نظرِ یک شیزوفرنیک، زندگی و زیبایی‌هایش، ناخودآگاه، بی‌بو و خاصیت و بی‌رنگ و خنثی و علی‌السویه و بی‌معنی است و تشریفات و جزئیات و تعارفاتِ معمولش، دست و پاگیر و خسته‌کننده و حوصله‌سَربَر و دردناک!

و اپیزودِ دوم؛ خودکشیِ جان. گریه‌ها و تلاش‌های بی ثمرِ کلیر. بی‌خبریِ بچه و خونسردیِ جاستین، وقتی روی میز نشسته و پاهایش را تکان‌تکان می‌دهد، تکان‌دهنده است.

ملانکولیا یک دردِ عجیبی داشت؛ ملانکولیا را یک جورِ غریبی دوست داشتم!!!

این یادداشت در سایت "نقد سینما" نیز منتشر شده.

 

یادداشتی بر فیـلم

  • آذر

نظرات (۳)

سلام.
زیاد اهل فیلم نیستم..نمی دانم الآن چه نظری بدهم..یعنی باید نظری بدهم....
salam doste aziz ba nazaret moafegam man in filmo enghd dost dashtam ke chand bar didamesh.
dar zemn ahange safhat alie adamo yejorrayi be fekre oon film va nabodi mibare.
mersiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
age dost dari be man sar bezan
آذی جون کاش باهم این فیلما رومیدیدیم
پاسخ:
حالا اگه لزوما کنار هم نمی‌نشستیم ببینیم، اقلا نزدیک بودیم و فیلم رد و بدل می‌کردیم. قبلنا با دوستام ازین کارا زیاد می‌کردیم. اما الان مدت‌هاست که دیگه کسی رو ندارم و تنها انتخاب می‌کنم و می‌بینم و می‌نویسم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی