یک مَــرَض مــدرن!
روانشناسها یه اصطلاحی دارن به نام اختلالِ اضطرابِ بعد از حادثه! یعنی وقتی برای یه نفر، یه اتفاق عمیق و ناگهانی میفته، در آینده اگر این فرد در شرایط مشابه قرار بگیره، خاطرهی اون اتفاق و حادثه براش زنده و دچار علایم اضطرابی میشه. البته همون روانشناسها تاکید میکنن که این اختلال، ربطی به شدت و ضعفِ حادثه در واقعیت نداره، بلکه عمق و تاثیر اتفاق در ذهنِ آدمهاست که به این اختلال دامن میزنه! به این معنی که ممکنه یه نفر در یه تصادف جادهای، عزیزانش رو از دست بده و هیچیش نشه اما یکی دیگه، از دوچرخه بیفته و دچار اختلال اضطرابِ بعدِ حادثه بشه! و البته یکی از مشخصههای مهم این اختلال، اجتناب شدید فرد از قرار گرفتن در موقعیتیه که حادثه در اون اتفاق افتاده!
من دچار اختلالِ اضطرابِ بعد از حادثه هستم!
ماجرا از دوره کوتاه و نفسگیری شروع شد که من، هر روز و هر شب و هر لحظه، از طریق شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، اینستاگرام، وایبر و واتساَپ که اون روزها روی تلفنهمراهم نصب بود و اکانت داشتم، در معرض اتفاق شخصیِ تلخی بودم که هیچ کنترلی روش نداشتم. دقایقِ طولانی، با قلبی که دیوونهوار میتپید، به صفحهی وایبر و واتساَپم خیره میموندم؛ با موهای عرق کرده و دستهای یخزده، اینستاگرامم رو بالا پایین و چتهای فیسبوکم رو زیر و رو میکردم و بعد از همه اینها، ساعتها زار میزدم...
بعدها، اولین بار که حوصلهای دست داد تا نگاهی به اینستاگرام بندازم، بیشتر از دو ماه از اون روزها میگذشت؛ همینطور که تصاویر لود میشدند، جوری نفسم به شماره افتاد و بالا آوردم که خودم هم شوکه شدم. صفحه رو بستم و تا یک هفته روبراه نبودم. و اینطوریها بود که رنگِ بنفشِ مزخرف وایبر، حالم رو بد میکرد و با شنیدنِ دینگِ نوتیفیکیشنِ واتساَپ، کل وجودم میلرزید. فیسبوکم رو بستم و تمام اپلیکیشنهای ارتباطی رو دیلیت کردم و فاتحه خوندم به هیکل هر چی استیکرِ گُه بود. و راستش زندگی بدون همه اینها، خیلی سادهتر و سرراستتر از همیشه میگذشت...
طبیعتا در تمام این مدت، آدمهای زیادی با تعجب و ناباوری و بعدتر با خواهش و محبت، ازم خواستن که به یک کدوم از این شبکهها دل بدم تا ارتباطِ خانوادگی یا دوستانه یا مثلا کاری و درسیمون، ساده و سریع پیش بره اما نمیتونستم و حوصلهی توضیح هم نداشتم. تا اینکه دیروز، استاد کاردرستی که قراره برای صفحهم در روزنامه (که فرصت مناسبی برای رشد و یادگیریه) بهم مشاوره بده، گفت فقط میتونه از طریق وایبر باهام در ارتباط باشه، وگرنه هیچی! و من هرچقدر خواهش کردم، کوتاه نیومد. دمغ و درموندهم. نمیدونم باید چیکار کرد. بعد از حدود یکسال تونستم با خودم روراست باشم و راجب مَرَض خندهدارم بنویسم. کاش میشد با بقیه هم روراست بود...!
خـردهروایتها
- ۹۴/۰۱/۱۷