خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

استراحتِ مطلق

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ق.ظ

3

...آنجا که حامد و صابر در کنارِ هم، مشغولِ چاق کردن قلیانِ بعد از شام هستند. داوود و رضوان، لم داده‌اند و همین‌طور که آجیل می‌خورند، سریال تُرکی‌شان را می‌بینند. و خسروی در بالکن پنت هاوسش، با لبخند سیگار دود می‌کند. همه آرام و راحت در خانه‌های گرم‌شان و سرگرم دلخوشی‌های کوچکشان هستند. و هیچکس خبر ندارد سمیرا، دور از بچه‌اش، در غربت، مُـــــــرده!

یک سکانس

  • آذر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی