خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

HUSTAWKA

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۱۴ ب.ظ

...آنجا که کارولینا، خراب و خسته و ناامید، روی پیشخوانِ بار خم شده، سرش را بین دست‌هایش گرفته و حلقه‌های دود سیگارِ بینِ انگشت‌هایش، بالا می‌روند و محو می‌شوند و میشل، یک جورِ غیرمنتظره‌ی شیرینی، از راه می‌رسد و آرام‌آرام بهش نزدیک می‌شود و می‌گوید: "ببینم! تو به عشق در یک نگاه باور داری؟" ؛ کارولینا با یک بغض بچه‌گانه و یک لبخند تلخ می‌گوید: "دیر کردی؛ مثل همیشه..."

نور پردازی، موزیک و ترانه‌ی متن، نگاه‌ها، حس‌ها؛ همه‌چیز فوق‌العاده‌ست...

یک سکانس

 

  • آذر

آذر صدارت

نظرات (۴)

سلام وب زیبایی دارید

خوشحال شدم

موفق باشید
آره یه وقتایی واقعا دیگه دیر شده...
سلام اذر جون
وب واقعا خوبی داری از خوندن مطالبت لذت بردم و کنجکاو شدم فیلمایی رو که معرفی کردی ببینم
راستی عزیزم اگه فیلمی دیدی یا کتابی خوندی که در مورد بچه های خیابانی باشه هم معرفی کن
خیلی ازت ممنونم
چرا اپ نمیکنی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی